اعضا محترم گروه جرقه مي توانند مطالبشان را به آدرس
Mobin_s2004@yahoo.com
بفرستند تا با نام خودشان در اين ستون نوشته شود.
|
begozar benusham in jame zahr ra, ke talkhie on manande jahle mardomi ast ke ba anha zisteam |
|
shahab_shabshekan2001@yahoo.com |
|
دوستانمان که رفتند . سعی کنید دوستی هایمان نرود !! یاران رفتند و حرف اخر را گفتند ماندن به هر طریق بی شرمی است !! جاده ها سرسار رفتند به انتها بیاندیش اب هم اگر یک جا بماند می گندد !..............
|
|
meri_esteki2000@yahoo.com |
|
يك جوك لري اصفهاني
يك روز يك لري ميآيد اصفهان ميخواسته آدرس جايي را از شخصي بپرسد يك نفر را صدا ميزند و به زبان لري ميگويد آهاي هالو ببخشيد ببخشيد ببخشيد روم به ديوار گلاب بروتون معذرت ميخوام اسم شما چي بيد اصفهاني ميگه والا اينجوري كه شما گفتتيد اسمم كه كه ميشود ( يعني گو |
|
ashege_shahadat_80@yahoo.com |
|
شيعه يعنى . . .
امام باقر، عليه السلام، خطاب به جابربن يزيد جعفى مى فرمايد : « اى جابر ! آيا كافى اســت كه كســى مدعى دوستى ما اهل بيت شود و خود را شيعه بخواند؟ ! به خدا قســم، شــيعه ما نيســتند مگر كســانى كه تقــواى الهى پيشــه كنند و او را فرمــان برند و اين نكته اى است كه آن را ندانسته اند .
اى جابر ! شــيعه نيست مگر كسى كه متواضع و خاشع باشــد، خداوند را بســيار ياد كند، روزه بگيرد و نماز بگــزارد و نســبت به همســايگان فقير، مســكينان و زيان ديــدگان و يتيمــان احســاس وظيفه كند . شــيعه راســتگو و تلاوت كننده قرآن است كه جز به منظور نيكــى با ديگران انس نمى گيرد . شــيعه امين خانواده و خاندان خود است ».
جابر عرض كرد : » اى پســر رســول خــدا ! هيچ كس را نمى شناسم كه چنين باشد . « حضرت فرمود »: اى جابر ! اگر كسى به نزد تو مى آيد و دوستى على بن ابى طالب و ولايت او را ادعا مى كند، به راحتى باور نكن . پس اگر چنين كسى بگويد من پيامبر خــدا را كه از على بهتر اســت دوســت دارم، امّا پا در جاى پاى او نگذارد و شيوه و سنّت او را پيروى نكند، اين دوســتى اندكى به سودش نمى باشد . پس تقواى الهى پيشــه كنيد و بدانيد كه نزد خــدا، بين خدا و هيچ كس خويشاوندى نيست و محبوب ترين بندگان نزد خدا و گرامى ترين شان در برابر او، باتقواترين ايشــان و فرمانبردارترين شــان اســت . و به خدا ســوگند هيچ كس جز به فرمانبردارى به خداوند عزّوجلّ به او نزديك نمى شود . برائت (2) از آتش با ما نيست و هيچ كس را بر خدا بهانه اى نخواهد بود.»
--------------------------
1- به نقل از : عمادزاده، حســين، شــناخت شيعه
(پيرامون علي، عليه السلام )، ص ۳۱۱ – ۴۱۱ .
2- دوري جستن و بيزاري
|
|
|
درس سوم:
يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند... يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه...
جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم... منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!... من مي خوام که توي باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»... پوووف! منشي ناپديد ميشه...
بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!... من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه...
بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه... مدير ميگه: «من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن»!
نتيجه اخلاقي: اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!
|
|
|
ميرسد روزي كه فريـــــــاد وفا را ســــــــر كني ميرسد روزي كه
احســـــــــــاس مرا باور كني ميرســــــــد روزي كه نادم باشي از رفتار
خود خاطــــــــــــــرات رفته ام را مو به مو از بر كني
ميرســـــــــــــد روزي كه تنها ماند از من يادگار نامه هاي كهنه اي را
كه به اشكــــــت تر كني ميرسد روزي كه در صحراي خشك بي كســي بوته هاي
وحشــــــــــــــي گل را زغم پرپر كني ميرســــد روزي كه صبرت سر شود در
پاي من آن زمان احســــــــــــــــــاس امروز مرا باور کنی |
|
deltangeroozgar@yahoo.com |
|
عشق عشق مي آفريند
عشق زندگي مي بخشد
زندگي رنج به همراه دارد
رنج دلشوره مي آفريند
دلشوره جرات مي بخشد
جرات اعتماد به همراه دارد
اعتماد اميد مي آفريند
اميد زندگي ميبخشد
عشق عشق مي آفريند
عشق زندگي ميبخشد
و از عشق مردن سفري است به سوي خدا
|
|
|
تمام غم ها و دلواپسی هایتان را
به قلب من بسپارید
خالی شوید از هر چه بدی است
با کسی قرارداد بسته ام
همه آنها را به جهنم ببرد
آری با شیطان هم می شود معامله کرد
******************
هر گاه قلبت از تبعیض به ستوه آمد
به کوهستان برو و خدا را فریاد کن
هنوز هم جای امیدواری هست؟
پاسخت را زودتر از آن چه فکر می کنی می دهد که
آری هست |
|
|
دو نعمت سلامتى و فراغت
آن دو نعمتى را كه بخصوص حضرت تأكيد مىفرمايند قدر اينهارا بدان، يكى سلامتى است، يكى فراغت. سلامتى را همه ما كما بيشمىدانيم كه چه نعمت بزرگى است. اما فراغت را هنوز نمىدانيم كه اينيك نعمتى است و بايد چطور قدردانى كرد از آن. اما سلامتى، نعمتبسيار عظيمى است كه اصلاً ما توجه نداريم كه چنين نعمتى هم داريم.وقتى آدم متوجه مىشود چيزى بنام سلامتى هم وجود دارد كه مريضشده باشد. الان بنده و جنابعالى كه اينجا نشستهايم، همه از لحاظ چشم،از لحاظ گوش، از لحاظ زبان، از لحاظ دست، از لحاظ بدن و سايراندامهاى بدن، ظاهر، باطن، بحمدالله سالم هستيم. اگر كسى هم اندكىاختلال داشته باشد در مقابل مجموعهاى از اندامهاى سالم چيزى بهحساب نمىآيد. اگر يكى از اينها، يكى از اينها فقط، يكى از صدهاآفتى كه ممكن است، ببيند. چشم ما ممكن است صدها آفت، يعنىصدها نوع آفت ببيند. اين يكى اگر پيش بيايد. مثلاً يك دانه كوچكىبگذارد در چشمش كه درست نتواند پلكش را بهم بزند، گاهى پيشمىآيد، در تخم چشم يك لكهاى پيدا مىشود، يك دانهاى يكبرجستگىاى، آدم درست چشمش را نمىتواند بهم بزند. آن وقت آدممىفهمد كه يك چيزى هم بنام سلامتى چشم بود. تازه اينكوچكترين و كمترينش است. صدها آفت ممكن است چشم ببيند كهآدم حاضر شود تمام دارايىاش را بدهد براى اينكه آن آفت چشمشبرطرف شود. الحمدلله ما مبتلا نشدهايم كه ببينيم چه آفتهايى است.و همين طور گوش و دست و پا و زبان و...، اگر يك دفعه ما نتوانيمحرف بزنيم. داريم حرف مىزنيم ببينيم نمىشود. چندى پيش براىيكى از دوستان روى منبر اتفاق افتاده بود، وسط منبر صدايش قطعشده بود. هر چه فشار آورد ديد صدايش در نمىآيد. مدتى بردنشبيمارستان و معالجه و خيلى خطرناك بود و خيلى مىترسيدند واينها، الحمدلله خدا شفا به او داد. آدم باور نمىكند. آدم دارد حرفمىزند يك دفعه صدايش در نيايد. هر چه فشار مىآورد ببيند نمىشود.اگر خداى نكرده آدم لال شود، حاضر است تمام ثروتش را بدهد تا اينمرض رفع شود. قلب، كبد، معده، اعصاب، مغز، همه اينها سالم استو هركدام از اينها اگر يكى از آفات به آن برسد آدم حاضر است تمامثروتش را بدهد.
پس ما در آن واحد، ميلياردها ثروت داريم، مفت در اختيارماناست، چشم سالم و ساير اندامها، اين نعمتها را داريم اما اصلاً توجهنداريم كه چنين چيزى هم هست و چقدر قيمت دارد و حالا بايدچگونه از اين سلامتى استفاده كنيم. وقتى آفتى براى ما پيدا مىشود،مىفهميم عجب، يك چيزى هم بود بنام سلامتى. يك شكم درد، يكسردرد. اين نعمتها را خدا مفت به همه ما داده، هرچه قدر هم حسابكنيم كه چقدر مىارزد باز هم كم حساب كردهايم. ولى از آن درستاستفاده نمىكنيم. صرف چه مىكنيم؟ وقتى توجه نداريم كه چنين چيزقيمتى هم داريم، فكرش نيستيم كه اين را صرف چه چيزى بكنيم، از آنچگونه بهره بردارى كنيم.
مشابه اين، فراغت است. حالا اين را باز زودتر آدم مىتواند درككند. فراغت يك نعمتى است كه ما اصلاً اين را هيچ به حسابنمىآوريم. يك وقت كه آدم گرفتار بشود، كار سر او بريزد، كار بر آدمسوار بشود، نتواند از چنگ كار در برود، حالا به هر دليلى. يا تكليفشرعى است، يا گرفتارى روزگار است. طورى بشود كه آدم نتواند بهقول خودمان سرش را بخاراند. چند دقيقه در طول شبانه روز نتواندنگاه كند كه من كه هستم؟ كجا هستم؟ چه كار دارم مىكنم؟ آنچنان كارسرش ريخته كه اصلاً توجه به اينكه كجا هستم، چه كار مىبايستبكنم، ندارد. يا اگر توجه هم دارد، يا دلش مىخواهد بعضى از كارها راانجام بدهد، نمىتواند و فرصت آن نيست. در اين دوران بعد از انقلابمسئولين زيادى هستند كه به اين وضع مبتلا شدهاند. آن چنان تكاليفبه سرشان ريخته، گرفتارىها، كه به مسايل ضرورى خودشان وخانوادهشان نمىرسند. كار بر آنها سوار است، ديگر فرصت اينكه چهكار بايد بكنند ندارند. اين قدر دلشان مىخواهد يك زيارت مشهدىبروند، يك زيارت حضرت معصومه بيايند. يك نافلهاى بخوانند، يكتوسلى، دعاى ندبهاى، يك دعاى كميلى، اصلاً خبرى نيست. امكانندارد.
اما كسانى مثل بنده كه مسئوليتى ندارند، كه كارى بر ما سوار نيستدر فكر اين هستيم كه وقتمان را چگونه بگذارنيم كه نفهميم كهچگونه گذشت، يعنى دنبال سرگرمى هستيم، نديديد كسانى دنبالسرگرمى هستند، حالا ان شاء الله ما نيستيم، اما ديديم يك كسانى دنبالاين هستند كه چگونه عمر را بگذرانند كه نفهمند چطور گذشت.نديديد اينهايى كه جدولهاى روزنامه را برمىدارند مدتى روى آن كارمىكنند كه جدول حل كنند، چه فايدهاى دارد براى آنها. چه كارمىكنند؟ چه چيزى گيريشان مىآيد؟ همين سرگرمى فقط؟ ناراحتند ازاينكه بىكارند. اكثر كسانى كه دنبال فيلمها، حالا نمىگويم فيلمهاى بدو اينها، بعضى كارها، بعضى سرگرمىها. نه اينكه واقعاً بخاطر آنلذتهاى خاص جنسى يا چيزهاى ديگرى است، بلكه خود اينسرگرمى برايشان مهم است. بچههايى هستند مخصوصاً در ايامتعطيلى كه مدرسه و اينها ضرورت ندارد براى آنها، آن چنان وابسته بهفيلمهاى تلويزيون مىشوند كه اگر يك فيلم را ده بار ديده باشند باز هماين فيلم كه گذاشته مىشود بايد اينها تماشا كنند. اگر يك مانعى پيشبيايد، پدر و مادر بخواهند بروند ميهمانى، جايى، مسجدى، چيزى،بچه را بخواهند ببرند، دادش در مىآيد و گريه زارى كه من مىخواهمفيلم تماشا كنم. اگر بخواهند بروند مسافرت، حساب مىكند كه آنوقتى كه ما در ماشين هستيم مىتوانيم فيلم ببينيم يا نه؟ طورى بهمسافرت برويم كه موقع فيلم رسيده باشيم به مقصد. يا اول فيلممان رإے؛ككتماشا كنيم بعد برويم مسافرت. حالا چه لذتى از اين مىبرند؟ همينتماشا، سرگرمى، بنشيند تماشا كند، نفهمد عمر چگونه گذشت. وكسانى براى خودشان سرگرمى درست مىكنند. بسيارى از اين كسانىكه به اين بازيهاى خاصى سرگرم مىشوند، اينها به عنوانى براى پول واينها نيست. براى سرگرمى است. يك طورى مشغول بشوند كه بعد ازيك ساعت، دو ساعت نفهمند كه چگونه عمرشان گذشت. اين برايشانمطلوب است. يعنى آدمىزاد يك حالتى جنونآميز پيدا مىكند كهسرمايه گرانبهايى كه خودش مىداند چقدر قيمت دارد، مىخواهد اينسرمايه را آتش بزند بنشيند تماشا كند. كسى كه با هزار زحمت، ريالريال پول جمع كرده تا يك ثروتى اندوخته، حالا فرض كنيد يكميليون تومان اسكناس جمع كرده، يك روز بيايند بنشيند اينجا يكىيكى اين اسكناسها را آتش بزند و بنشيند تماشا كند. چگونه مىسوزداين؟ اين يكى تمام شد، يكى ديگر. مىگويد: آقا براى چه اين كار رامىكنى؟ مىگويد خوشم مىآيد. مىخواهم ببينيم چطور مىشود.ديگران مىگويند: عجب ديوانهاى است. عمرى زحمت كشيده تا صدهزار تومان پول جمع كرده، حالا مىگويد خوشى من اين است كهببينيم چه طور مىسوزد؟
|
|
|
نامه هایی برای تمام زنان جهان.....19
..... گل ِ یاسم
رویاهایت
! بی حرارت عشق من می میرند
بی امتداد بازوهایم
!ابعاد مشخصی نداری
من تمام زوایا و خطوط توام
روزی که به سبزه زار سینه ام قدم بگذاری
.... از بند رسته ای
و روزی که بروی
شیخی تورا می خرد
...... و به کنیزی بدلت می کند
.... در مکتب ِ بهار
نام ِ تمام ِ درختها
و ستاره های ِ بعید
و اوای پرندگان
و لغت نامهء جویباره ها را
..... به تو آموختم
و نامت را در دفتر باران نوشتم
بر میوه های کاج
..... و ملافه های یخین
به تو یاد دادم زبان ِ روباه ها و خرگوش ها
چیدن بهارهء پشم ِ گوسفندان
راز ِ اشعار منتشر نشدهء گنجشکان
و رسم زمستان
...... و تموز را
نشان ِ تو دادم که چگونه
خوشه های خرما به بار می نشینند
ماهیان با هم یکی می شوند
و چه گونه شیر
از پستان ِ ماه
..... فوّاره می زند
اما تو خسته شدی
از تاختن با اسب ِ آزادی
از دشت ِ سینهء من
از سمفونی شبانهء جیر جیرک ها
از برهنگی ِ ماه
...... و خوابیدن بر ملافه های یخ
! پس گریختی از سبزه زار ِ سینه ام
گرگ ها تورا خوردند
و آن شیخ
...... بنا بر رسوم قبیله تو را درید
« نزار قبانی » |
|
|
یا حسین(ع)
خوشا دردی که درمانش حسین است
خوشا راهی که پایانش حسین است
خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا ملکی که سلطانش حسین است
|
|
|
جوابيه ميخواستم درباره مطلب "تفسيري بر مقاله سوسكها " ، نوشته آقاي شاهين حسني با شما صحبت كنم
اين مقاله جداً باعث تعجب من شد چون فكر ميكنم نوشته آقاي حسني به مراتب بيشتر از كاريكاتور احمقانه روزنامه ايران به سم تفرقه و اختلاف قومي آغشته است. شايد اين دوست محترم به شدت عصباني بودند [كه البته حق داشتند] ولي انصاف هم خوب چيزيه
بابا ما همه ايراني هستيم ، اعضاي يك پيكر هستيم به نام ايران. همه جاي دنيا زبان رسمي وجود داره كه در مدارس ، ادارات دولتي و ... ازش استفاده ميشه و اين نوعي نظم و وحدت ايجاد ميكنه كه نه فقط بد نيست حتي خيلي هم عاليه. از طرفي اين مغاير با ترويج فرهنگ و زبان بومي هر قوم در منطقه خودش نيست. كمااينكه هيچوقت هم نبوده. پدر من ترك هستند و مادرم فارس ، والدين مادرم كه فارس هستند و سالها در منطقه قزوين ساكن بوده اند بر اثر مراودت با ترك زبانها ، تركي بلدند . در واقع قضيه به نظر من آنقدرها هم پيچيده نيست. اينجا كه آمريكا يا آفريقاي جنوبي نيست. اقوام ايراني در هم تنيده هستند
در خصوص وقايع تلخ تاريخي كه آقاي حسني ذكر كرده اند هم معتقدم كه در جاي جاي كشور عزيزمان شاهد ظلم ، بي عدالتي ، جنگ و كشتار بوده ايم . هرچه بوده براي همه بوده. همه اقوام سهم خودشون رو ادا كردند و همه از ايران سهم دارند
عاجزانه از هم وطنان عزيزم درخواست ميكنم در روزگاري كه به وفور از مزاحمتهاي دشمن خارجي رنج ميبريم وحدت ملي رو حفظ بفرمايند
آرزو ميكنم خداوند همه ما را از شر شيطان رجيم حفظ فرمايد
الهي آمين
ببخشيد، ميخوام به مطلب قبلي اضافه كنم:
دوستمون در مقالشون از لفظ زبان الكن فارسي استفاده كرده بودند كه به نظرم خيلي بي انصافي باشه. عزيزم اگر ميخواي از غناي زبان شيرين تركي دفاع كني اصلاً مجبور نيستي به زبان فارسي توهين كني. اگر اين زبان الكن بود حافظ ، سعدي ، فردوسي ، مولانا و ... هيچوقت موفق نميشدند چنين شاهكارهاي ادبي رو خلق كنن. پس بيا منطقي باشيم و بپذيريم كه هرگونه توهين به زبان فارسي ، تركي ، يا لهجه هاي كردي و لري و ... [با عرض معذرت] يك تف سربالاست. براي دفاع از خودمون نبايد به خودمون توهين كنيم. بايد دشمن حقيقي رو شناسايي كنيم و ريشه اش را بكنيم.
|
|
|
به خدا من از اول متاهل نبودم!
آقا به خدا من از اول متاهل نبودم!
روزگار به اين روزمون انداخت!
همهاش از اون روز سرد پاييزي شروع شد...
اون روز هوا سرد بود.یعنی در واقع یک روز سرد پاییزی بود!من مثل آدم توی خیابون داشتم راه میرفتم.یکهو یکنفر صدام کرد.
آقا ببخشيد؟
برگشتم. چشمام توي چشماش افتاد. يه لحظه خشکم زد. انگار يخ زده بودم. چه چشمايي داشت. زيبا، دلربا، فريبنده، و «صورتي»! يعني لنز گذاشته بود؟! يا اصولا PINK بود؟ نميدونم!
يه روسري آبي داشت و يه مانتوي زرد که بعدها فهميديم زرد نبوده و سبز کمرنگ بوده!
ه سختي تونستم جوابش رو بدم:
- بـ..بـ.. بعله؟!
خنديد و سرش رو پايين انداخت.
(تفسير: حالا يا از خجالت بود يا اينکه ميخواست ببينه پاچههاي من که بعدها قراره گاز گرفته بشه از چه جنسيان!)
با مظلوميتي وصف ناشدني جوابم رو داد:
- ببخشيد دوزاري دارين؟!
و زندگي ما با يک دوزاري شروع شد!
با هم نقاط مشترک زيادي داشتيم. هر دومون سيبزميني سرخ کرده دوست داشتيم، هر دومون گوجهفرنگي نميخورديم، هر دومون آدامس اوربيتس اکاليپتوس دوست داشتيم. هردومون از اتو کشيدن بيزار بوديم، و هردومون سريلانکا نرفته بوديم. ديگه چي؟؟ مم.. همين!
اولش با خودم فکر ميکردم که آخه پسر به اين خوشتيپي (خودمو ميگفتمها!) حيف نيست به اين زودي خودش رو درگير زندگي مشترک کنه و حروم بشه؟! ولي بعدها، نظرم عوض شد. با خودم ميگفتم: ديدي پسر به اين خوشتيپي حروم شد رفت؟! (خودمو ميگفتمها!)
اون روز سرد پاييزي... لعنتي!
آخه يکي نبود بگه بابا جون من! ظرفهاي يه نفر کم بود که حالا خودت رو انداختي تو هچل و بايد ظرفهاي خانومت رو هم بشوري؟ آخه آدم عاقل! با کسي مزدوج ميشدي که اتو کردن دوست داشته باشه! آخه مرد حسابي...!
به خدا من از اول متاهل نبودم!
من اولش آدم بودم!
|
|
|
- تو همش دور ميشي و من همش نزديكتر
- تو پر نوري ولي من از شبم تاريكتر
- من و تو فاصله ي قلبامون و اين همه درد
- دوري قلب من و تو از مو ام باريكتر
تو اگه ميگي بريم يه جايي كه غم نباشه
يه جايي بريم كه ديگه هيچي آدم نباشه...
هيچ به اين فكر مي كني كه آدما مهربونن...؟
بعضيا بدن ولي بعضياشون هم زبونن...؟
- نه ديگه برو عزيز...! نميشنوم صداتو من..
از عاشقي نگو ديگه از آدما حرفي نزن...
يادته گفته بودم "آدما رنگارنگ ميشن...!
تا بياي خوبي كني باهات وارد جنگ ميشن...!؟"
_ گفته هاتو يادمه ولي ميخوام بدونيكه...
حرفت از رو احساسه، يه خورده گنگ و تاريكه
عشقي كه دم مي زني اون عشق صاف و پاك نيست...
ليليه ديوونه و مجنون سينه چاك نيست...
عشقي كه داري ميگي يه عشق پوچ و خاليه
عشقت صاف و ساده نيست، مجنون تو خياليه...!
تو بايد دنيا رو با بدي و خوبيش ببيني...
اينجا سوا كردني نيست، خارو گل و باهم مي چيني
همه جا اينطوريه به هركي كه ميخواي بگو...
آدما صافن و صادق، آدما گاهي دورو
عزيزم...! اگه بخوام از اين چيزا حرف بزنم...
عمر من كم مياره، قيدشو بايد بزنم...!
يه چيزي ميگم بهت اگه فراموشت نشه...
اگرم عاقل باشي، آويزه ي گوشت بشه...
" هيچ موقع دنيا رو با زندگياش جدي نگير...
وقت مرگ زندگي كن، موقع زندگي بمير...!" |
|
|
چرا صلح نکرديم
آيا اساساً پس از فتح خرمشهر، عمليات رمضان يا فاو به صلح نياز داشتيم اگر به دست آوردن صلح اراده استراتژيک ايران بود چرا پيش شرايطهاي بسيار سخت ارائه ميکرد؟
ما هميشه به دنبال صلح بوديم و صلح نياز دائمي هر کشوري است و استراتژي کلي ما هم به دست آوردن صلح پايدار و شرافتمندانه بود ولي نظام بينالمللي هيچگاه براي تحقق يک صلح شرافتمندانه قدم پيش نميگذاشت و ما ناچار به ادامه جنگ بوديم شناخت متجاوز و پرداخت غرامت از جمله شروط اصلي ايران براي پذيرفتن صلح بود و بدون اين دو هيچ صلح پايداري صورت نميپذيرفت اگر عراق به همان راحتي که به ايران تجاوز کرده بود از جنگ فارغ ميشد هيچ تضميني وجود نداشت که در آينده غائله ديگري درست نکند همانطور که حمله به کويت اين امر را ثابت کرد پس ميبايست عراق وادار به تحمل هزينههاي سياسي و اقتصادي تجاوز خود ميشد تا ديگر بار فکر تجاوز را در سر نپروراند.ولي دنيا اين را نميخواست چون تنبيه عراق را به نفع ايران ميديد ولي درستي سياست ايران زماني خود را نشان داد که عراق سر تا سر خاک کويت را به اشغال درآورد و نظام بينالمللي خسارت روي گرداني از اين سياست صحيح و به حق ايران را با قرباني کردن کويت پرداخت. البته بايد توجه داشت که برخي شعارهاي سياسي را نبايد با شرايط اصلي براي پايان دادن به جنگ مخلوط کرد زيرا شناخت متجاوز و پرداخت غرامت محوريترين شرايط ما براي پايان دادن به جنگ بود که به نحوي در قطعنامه 598 پيشبيني شد. البته همين اقدامات ما در طول هشت سال باعث شد تا شوراي امنيت سازمان ملل که قدرتهاي جهاني اراده سياسي خود را از اين جايگاه به دنيا ديکته ميکنند ناچار شود قطعنامه 598 را تصويب کند و گرنه نوع برخورد شوراي امنيت در شرايط متفاوت جنگ را همه به ياد دارند که از مضمون قطعنامه 598 نيز بسيار دور بود.
منبع: کتاب آشنايي با جنگ
|
|
|
بابا آب داد
دختر روی زمین دراز کشیده بود و می نوشت بابا آب داد .
پدر پارچ آب را روری سفره کوبید و داد زد . کار همیشه اش بود . مادر گریه کرد و بلند شد.
چادرش را سر کرد . کار همیشه اش نبود .
دختر در کتابش به دنبال جمله ی مادر رفت گشت . |
|
|
جمله روزانه
8 خرداد
وسعت زندگیت به آنچه انباشته ای نیست، به میزان بخشندگی توست.
وین دایر |
|